دستاورد
چه سودی بردی؟
می دونی چی از دست دادی؟
هیچ متوجه شدی این کارهای اخیرت چه ماحصلی برای تو و برای من داشته؟
هیچ فکرشو کردی اونچه که به دست آوردی، درمقابل از دست دادههات، ذرهای بیش نیستن؟
افسوس...
به من تهمت زدی، اونم چه تهمتی... هرچی تلاش میکنم برام قابل هضم نیست. هرچی دلت خواست گفتی، هرچی خواستی کردی، پات به دادگاه باز شد، هرچی قبلش کرده بودی یه طرف، دادگاه و تقاضای طلاق و شکایت و تهمت اخیرت یه طرف...
خورد شدم، ...
بیا حالا ببین، بیا ببین مردی که زنشو آزاد آزاد گذاشت، به شعور همسرش احترام گذاشت، هرچی خواست مهیاکرد براش، از هرتلاشی دریغ نکرد برای زندگیش، شب و روز خواب و خوراک برخودش حروم کرد، سرشو جلوی همه خم کرد از همه همه چی شنید، خواری و ذلت کشید که زنش سربلند باشه، چطور دستمزدش رو گرفت...
بیا ببین چی بر سر مردت اومده، کلاهتو بالاتر بذار، به مردت تهمت زنا و هرزه بودن زدی،
میشنوی هق هق گریههای بیصداشو؟
شنیدی صدای شکستن کمرشو؟
غرورشو دیدی لگدمال شده بود؟
حیثیتش که برباد رفته بود؟
غیرتش که از بین رفت؟....
اونوقت چی گیرت اومد؟ بجز سیلی و کبودی صورت....
چی از دست دادی؟ دل مرد زندگیتو .... مرد زندگیتو... زندگیتو...
دیگه حتی رغبت ندارم نگاهت کنم، حتی نمیتونم باتو تنها باشم... منظورت همین بود دیگه؟ همینو میخواستی؟ میخواستی منو بهگمان و وهم خودت از چنگال دیگرون بیرون بکشی؟ کشیدی بیرون؟ از بغل مردم کشیدی بیرون؟ از بستر و خوابگاه مردم؟ کشیدی؟؟
آره.... کشیدی... ولی فقط قبلمو از سینهم کشیدی بیرون و زیرپاهات له کردی...
هرچی صبر کردم و مدارا، هرچی به جون بچههام قسم خوردم، هرچی به جان مادرم قسم خوردم، هرچی به جان خودت قسم خوردم، هرچی که به قرآن قسم خوردم و هرچی که به خون خودم قسم خوردم، نابودکردی و رفتی....
حالا برو به پیروزیت برس، برو جشن بگیر...